گزارش تخلف / مشکل
کاربر گرامی با تکمیل فرم زیر مشکل یا موضوع موردنظرتان را با ما درمیان بگذارید.
نشانی IP شما: 185.88.152.198
عاشیق یارمحمد، روایت یک عمر شیدایی
«۲۵ ساله بودم که نخستین بار مرا برای ساز و سخن به یک مجلس عروسی دعوت کردند.» ماجرا از این قرار بود که یک بالابانچی در یکی از روستاها دنبال کسی میگشته که ساز بزند. گفته بودند یارمحمد نامی در باغلوجه ساز میزند. از یارمحمد خواسته بودند که در یک جشن عروسی همراهیاش کند. یارمحمد هم فرصت را غنیمت شمرده بود و پذیرفته بود. «مجلس پر بود از مهمان. پیر و جوان دورتادور مجلس نشسته بودند. همه در سکوت منتظر بودند تا ببینند این عاشیق جوان چه در چنته دارد.» یارمحمد دست به دستهی ساز میبرد. گیسوان ساز را نوازش میکند و داستانش را آغاز میکند. دیری نمیگذرد که صاحب مجلس و مهمانان در حالی که لبخند شادی و رضایت بر چهره دارند پی به هنر کمنظیر یارمحمد میبرند و شیفتهی شنیدن ادامهی ساز و سخن و نقلِ داستانهای پرشورِ عاشقانه، حماسی و اسطورهای این نوازندهی جوان میشوند. به این ترتیب اولین درخشش او در یک مجلس عروسی در خاطرهها نقش میبندد. حالا دیگر او یک جوان سادهی روستایی که زندگیاش با دامپروری و کشاورزی میگذرد نیست؛ او «عاشیق یارمحمد» است.
«عاشیق یارمحمد عیسیبیگلو» در سال ۱۳۲۱ در روستای «قلیچ قیه» از توابع شهر گرماب در شهرستان خدابنده دیده به جهان گشود. عشق به موسیقی، شعر و مسلک عاشیقی از کودکی و نوجوانی در وجودش زبانه میکشید. نخستین نغمهها و داستانهای کهن را از زبان یک عاشیقِ عارف از اهالی میاندواب به نام «عاشیق فیروز» به گوش جان شنیدهاست. این عاشیق دورهگرد از روستایی به نام «شاه طبا» از توابع میاندواب یکه و تنها، ساز به دست به روستاهای گرماب میآمده و در جشنها، اعیاد و آیینهای مختلف به ساز و سخن و داستانسرایی میپرداختهاست. یارمحمد جوان پس از سالها نشستن پای ساز و صحبت عاشیق فیروز و دلدادگی به او و هنرش، تصمیم میگیرد هنری را که از نوجوانی شیفتهاش بوده فرابگیرد. به درخواست او عاشق فیروز در سفری دیگر از میاندواب سازی برای یارمحمد میآورد و نخستین درسها را به او میآموزد. حالا رفیق شفیق او سازش میشود. یارمحمد که با دختری از اهالی روستای «جمعهلو» وصلت کردهاست، به روستای مجاور زادگاهش یعنی «باغلوجه» عزیمت میکند. در باغلوجه در طول شبهای بلند پاییز و زمستان پای تنور و کرسی، ساعتها گرم نواختن و آواز خواندن میشود. با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشته است با حافظهای بسیار خوب، که آن را موهبتی خداداد میداند، شعرها و داستانها را واژهواژه و بندبند به خاطر میسپارد.
یار محمد می گوید: « من از همان جوانی موسیقی را بسیار دوست داشتم. از همان روزها هم هیچوقت کلام سخیف را در شأنِ و مقام یک عاشیق واقعی نمیدانستم. بیشتر از همه داستانسرایی را دوست داشتم و در طول ۵۲ سالی که ساز میزنم بیش از هر چیز، داستان نقل کردهام. همواره تلاش کردهام مثل عاشیقهای قدیم اشعار و سخنان ارزشمند را نقل کنم.»
او علاوه بر عاشیق فیروز از یک عاشیق دیگر از اهالی روستای «ورمانلو» هم بهرهها برده است. از زبان پدرش وصف عاشیقهای قدیم را شنیده است. همانها که زندگیشان از معرفت و فضیلت سرشار بوده است و وقتی که آواز میخواندهاند در دهِ مجاور هم صدایشان شنیده میشدهاست. کسانی مثل «عاشیق شاهعلی» اهل باغلوجه و عاشیق «یوسف» اهل «چوقلو».
«در زمانهای قدیم عاشیقها عارف بودند. مجالس قدیم هم بسیار خوب بود. همه اهل دل بودند. مردان قدیم استاد بودند. دانا بودند. عارف بودند. در آن مجالس اگر یک حرف نادرست میگفتیم همه خرده میگرفتند. عاشیقی در ایل شاهسون یک پیشهی موروثی است. منطقهی شاهسون هفتاد و دو قشلاق دارد. در هیچ جای ایران به اندازهی عاشیقهای ایل شاهسون شعر و سخن نمیدانند. نسب ایل شاهسون هم اصالتاً از آذربایجان است.»
عشق به پیامبر اسلام و اهل بیت به ویژه حضرت امیر در کلام و ساز عاشیق یار محمد موج میزند. هر بار که ساز را در آغوش میگیرد پیش از هر سخنی به ذکر اشعاری در نعت حضرت رسول و حضرت امیر میپردازد:
«اینانمیــشام بو کلمــهیه شاهِ مرداندیــر علی
روحوم علی، جانیم علی، جانِ جاناندیــر علی
هئچ کیمسهیه سؤیلهمهرم گیزلین اولان دردیمی
اؤزو بیلیر درمان ایلر، درده درماندیـــر علی»
ترجمه اشعار:( این را باور دارم که علی، شاه مردان است
علی روح و جان من است، علی جانِ جانان است
درد پنهانم را به هیچ کسی بازگو نمیکنم
خودش دردم را میداند و آن را درمان میکند، چرا که علی درمان درد است.)
عاشیق یارمحمد از جوانی در کنار پیشهی عاشیقی، باغداری و کشاورزی کردهاست. هنوز هم در هفتاد و هفت سالگی همچنان به آبیاری و رسیدگی به باغچهی مقابل منزلش میپردازد. «درآمدهای حاصل از کشاورزی و مجالس عروسی زندگی مرا میچرخاند. آن قدیمها برای هر مجلس عروسی مبلغ ده تومان میدادند. آن وقتها با ده تومان میشد یک گوسفند خوب خرید. الان اما با دستمزد پنج مجلس عروسی هم نمیتوان یک گوسفند خرید. البته من اصلاً به خاطر پول نمیرفتم. از خیلیها که کاسب یا ندار بودند، پول نمیگرفتم. داستانهایی مانند کوراوغلو، خستهقاسم، بهرام، غلام حیدر را دوست داشتم و در مجالس عروسی قدیم نقل میکردم. بیش از ۷۵ داستان میدانستم. بعضی داستانها را سی سال است که نقل نکردهام. حالا خیلی از آنها را فراموش کردهام.» عاشیق یارمحمد ۶ پسر و ۹ دختر دارد. «با نوهها و نتیجهها در مجموع ۲۷۸ نفر هستیم. حالا دیگر همهی آنها در اطراف تهران ساکنند.» از فرزندان و نوههای عاشیق یارمحمد جز دو نفرشان کسی سراغ عاشیقی نرفتهاست.«فرزندم عاشق ذوالفقار بسیار در عاشیقی ماهر است. فرزند دیگرم پرویز نیز عاشیقی میداند اما به مجالس نمیرود. خود من هم چند سالی است که دیگر به مجالس نمیروم. تنها اگر دوست یا آشنایی از من بخواهد، در خلوت برایش ساز میزنم. این روزها موسیقیهای بیمحتوا ذائقهی جوانها را خراب کردهاست. کسی علاقه به شنیدن سخن خوب و داستانهای پندآموز ندارد. از طرفی پیری و سالمندی نیز گریبانم را گرفته است.
داد ایلهرم قوجالیــغین الیـــندن
دولاشیر آغزیمدا دیل سوزه باخمیر
گئچهن گونلریــمی یادا سالانــدا
گلیر گوزلریمنن سئـل سوزه باخمیر
گوزومون قاباقی دومــــانه دوندو
عومور گلدی گئچدی، زامانه دوندو
منیم الیف قدیم کمـــــانه دوندو
یئردهن دوراممیرام بئل سوزه باخمیر
عاشیق ممد! فلک سنـن کـهسـهجهک
قوهوم قارداش هامی سنن کوسهجهک
غذانی ییــیهنده الیــن اســهجهک
اوندا گورهرسن کی ال سوزه باخمیر
ترجمه اشعار:
(از دست پیری فریاد میکنم
زبانم در دهانم پیچ و تاب میخورد و گوش به فرمان نیست
وقتی خاطرات روزهای گذشتهام را به یاد میآورم
سیل اشک از چشمانم جاری میشود و گوش به فرمان نیست
مقابل چشمانم را مه گرفت
عمرم گذشت و زمانه عوض شد
قد همچون الف من به کمان تبدیل شد
حالا نمیتوانم از جایم بلند شوم چون کمرم گوش به فرمان نیست
عاشیق محمد! فلک از تو خواهد برید
خویشاوندان و برادران همه با تو قهر خواهند کرد
وقتی غذا میخوری دستت خواهد لرزید
آن موقع خواهی دید که دستت هم گوش به فرمان نیست)
نام عاشیق یارمحمد برای ثبت به عنوان مفاخر زنده بشری ایران به یونسکو فرستاده شده تا نوای داستان ها و ساز قوپوز این هنرمند ارزشمند به گوش دنیا برسد. او داستانهای کهن بسیاری را از حفظ داشته و در مجالس مختلف نقل میکرده است. « اگر حرفها و صحبتها و شعرهایی را که من از بر دارم بنویسند، در صد کتاب هم جا نمیشود. این یک موهبت از جانب خداست.»
عاشیق یارمحمد بیشتر تحت تأثیر عاشیقهای ارومیه و ترکیه است تا عاشیقهای تبریز و جمهوری آذربایجان.
«مقامهایی را که من بلد هستم خیلی از بالابانچیهای این منطقه بلد نیستند و به همین دلیل نمیتوانند با من همراهی کنند.»
عاشیق یارمحمد به جز تفاوت در سبک اجرا و اشعار و نغمهها دو تفاوت مهم با عاشیقهای تبریز و جمهوری آذربایجان دارد. یکی اینکه در مجالس بیشتر به صورت تکساز داستانسرایی میکند و به ندرت مثل عاشیقهای تبریز با ساز بالابان یا قاوال همراهی میکند. دیگر اینکه هنگام داستانسرایی علاقهای به پوشیدن لباس یا کلاه مخصوص ندارد. دوست دارد از جنس مردم باشد و مثل آنها لباس بپوشد. سبکی که بیشتر بین عاشیقهای ارومیه رواج دارد و عاشیق یارمحمد هم آن را از اولین استادش عاشیق فیروز آموخته است.
زندگی عاشیق یارمحمد از زاویهی دیگری نیز قابل توجه است. وی به گفتهی خودش پنجاه و یک سال است که در حوالی روزهای پایان بهار و آغاز تابستان آیینی را در روستای باغلوجه برگزار میکند که در نوع خود بینظیر است. مراسم باشکوه تعزیهای که هر ساله هزاران نفر آن را به نظاره مینشینند. از ویژگیهای خاص این مراسم آن است که عدهی کثیری را از بیش از ۱۰ استان در منطقهی شمالغرب ایران و حتی استانهای جنوبی و مرکزی که دلدادهی تعزیه و مکتب عاشورا هستند و با زبان ترکی آشنایی دارند، دور هم جمع میکند. این مراسم از ابتدای روز آغاز میشود و تا قبل از اذان ظهر ادامه مییابد. در پایان مراسم عاشیق یارمحمد و پسرانش از همهی مهمانها به صرف ناهار پذیرایی میکنند. این آیین به اندازهای جذاب و باشکوه برگزار میشود که کسانی که فقط یکبار موفق به شرکت در آن شوند، به طرفداران دائمیاش بدل میشوند. متولی برگزاری این مراسمِ تعزیه یک عالم دینی، یک تعزیهخوان یا یک مداح اهل بیت نیست، بلکه یک عاشیق است؛ عاشیق یارمحمد. چه بسا بخشی از جذابیتهای این مراسم همین پارادوکس ظاهری است. عاشیقهای آذربایجان در طول قرون گذشته همواره در اعیاد، جشنها، مجالس عروسی در کنار مردم شادی کردهاند و شادی بخشیدهاند و با مدد از سخنان شیرین بزرگان و همراهی نغمههای روحبخش سازشان احساس شادمانهی مردم را به نمایش درآوردهاند. اینکه یک عاشیق از همان آغاز فعالیت عاشیقیاش هر ساله برای سوگواری شهدای کربلا، مراسم تعزیه برگزار کند برای بسیاری جالب توجه است. همین امر نشان میدهد برخلاف تصور تودهای از افراد ناآگاه، مسلک عاشیقی، بسیار مقدس و والاست و به تعبیر خود عاشیق یارمحمد «عاشیق، باید عارف باشد.»
دیدگاه ها
توجه داشته باشید که
• دیدگاهها پس از تایید منتشر میشوند
• نظرات حاوی تهمت، توهین و کلمات زننده منتشر نمیشود
• نظراتی که به زبان فارسی نوشته شده امکان انتشار خواهند داشت
عاشیق یارمحمد، روایت یک عمر شیدایی
«۲۵ ساله بودم که نخستین بار مرا برای ساز و سخن به یک مجلس عروسی دعوت کردند.» ماجرا از این قرار بود که یک بالابانچی در یکی از روستاها دنبال کسی میگشته که ساز بزند. گفته بودند یارمحمد نامی در باغلوجه ساز میزند. از یارمحمد خواسته بودند که در یک جشن عروسی همراهیاش کند. یارمحمد هم فرصت را غنیمت شمرده بود و پذیرفته بود. «مجلس پر بود از مهمان. پیر و جوان دورتادور مجلس نشسته بودند. همه در سکوت منتظر بودند تا ببینند این عاشیق جوان چه در چنته دارد.» یارمحمد دست به دستهی ساز میبرد. گیسوان ساز را نوازش میکند و داستانش را آغاز میکند. دیری نمیگذرد که صاحب مجلس و مهمانان در حالی که لبخند شادی و رضایت بر چهره دارند پی به هنر کمنظیر یارمحمد میبرند و شیفتهی شنیدن ادامهی ساز و سخن و نقلِ داستانهای پرشورِ عاشقانه، حماسی و اسطورهای این نوازندهی جوان میشوند. به این ترتیب اولین درخشش او در یک مجلس عروسی در خاطرهها نقش میبندد. حالا دیگر او یک جوان سادهی روستایی که زندگیاش با دامپروری و کشاورزی میگذرد نیست؛ او «عاشیق یارمحمد» است.
«عاشیق یارمحمد عیسیبیگلو» در سال ۱۳۲۱ در روستای «قلیچ قیه» از توابع شهر گرماب در شهرستان خدابنده دیده به جهان گشود. عشق به موسیقی، شعر و مسلک عاشیقی از کودکی و نوجوانی در وجودش زبانه میکشید. نخستین نغمهها و داستانهای کهن را از زبان یک عاشیقِ عارف از اهالی میاندواب به نام «عاشیق فیروز» به گوش جان شنیدهاست. این عاشیق دورهگرد از روستایی به نام «شاه طبا» از توابع میاندواب یکه و تنها، ساز به دست به روستاهای گرماب میآمده و در جشنها، اعیاد و آیینهای مختلف به ساز و سخن و داستانسرایی میپرداختهاست. یارمحمد جوان پس از سالها نشستن پای ساز و صحبت عاشیق فیروز و دلدادگی به او و هنرش، تصمیم میگیرد هنری را که از نوجوانی شیفتهاش بوده فرابگیرد. به درخواست او عاشق فیروز در سفری دیگر از میاندواب سازی برای یارمحمد میآورد و نخستین درسها را به او میآموزد. حالا رفیق شفیق او سازش میشود. یارمحمد که با دختری از اهالی روستای «جمعهلو» وصلت کردهاست، به روستای مجاور زادگاهش یعنی «باغلوجه» عزیمت میکند. در باغلوجه در طول شبهای بلند پاییز و زمستان پای تنور و کرسی، ساعتها گرم نواختن و آواز خواندن میشود. با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشته است با حافظهای بسیار خوب، که آن را موهبتی خداداد میداند، شعرها و داستانها را واژهواژه و بندبند به خاطر میسپارد.
یار محمد می گوید: « من از همان جوانی موسیقی را بسیار دوست داشتم. از همان روزها هم هیچوقت کلام سخیف را در شأنِ و مقام یک عاشیق واقعی نمیدانستم. بیشتر از همه داستانسرایی را دوست داشتم و در طول ۵۲ سالی که ساز میزنم بیش از هر چیز، داستان نقل کردهام. همواره تلاش کردهام مثل عاشیقهای قدیم اشعار و سخنان ارزشمند را نقل کنم.»
او علاوه بر عاشیق فیروز از یک عاشیق دیگر از اهالی روستای «ورمانلو» هم بهرهها برده است. از زبان پدرش وصف عاشیقهای قدیم را شنیده است. همانها که زندگیشان از معرفت و فضیلت سرشار بوده است و وقتی که آواز میخواندهاند در دهِ مجاور هم صدایشان شنیده میشدهاست. کسانی مثل «عاشیق شاهعلی» اهل باغلوجه و عاشیق «یوسف» اهل «چوقلو».
«در زمانهای قدیم عاشیقها عارف بودند. مجالس قدیم هم بسیار خوب بود. همه اهل دل بودند. مردان قدیم استاد بودند. دانا بودند. عارف بودند. در آن مجالس اگر یک حرف نادرست میگفتیم همه خرده میگرفتند. عاشیقی در ایل شاهسون یک پیشهی موروثی است. منطقهی شاهسون هفتاد و دو قشلاق دارد. در هیچ جای ایران به اندازهی عاشیقهای ایل شاهسون شعر و سخن نمیدانند. نسب ایل شاهسون هم اصالتاً از آذربایجان است.»
عشق به پیامبر اسلام و اهل بیت به ویژه حضرت امیر در کلام و ساز عاشیق یار محمد موج میزند. هر بار که ساز را در آغوش میگیرد پیش از هر سخنی به ذکر اشعاری در نعت حضرت رسول و حضرت امیر میپردازد:
«اینانمیــشام بو کلمــهیه شاهِ مرداندیــر علی
روحوم علی، جانیم علی، جانِ جاناندیــر علی
هئچ کیمسهیه سؤیلهمهرم گیزلین اولان دردیمی
اؤزو بیلیر درمان ایلر، درده درماندیـــر علی»
ترجمه اشعار:( این را باور دارم که علی، شاه مردان است
علی روح و جان من است، علی جانِ جانان است
درد پنهانم را به هیچ کسی بازگو نمیکنم
خودش دردم را میداند و آن را درمان میکند، چرا که علی درمان درد است.)
عاشیق یارمحمد از جوانی در کنار پیشهی عاشیقی، باغداری و کشاورزی کردهاست. هنوز هم در هفتاد و هفت سالگی همچنان به آبیاری و رسیدگی به باغچهی مقابل منزلش میپردازد. «درآمدهای حاصل از کشاورزی و مجالس عروسی زندگی مرا میچرخاند. آن قدیمها برای هر مجلس عروسی مبلغ ده تومان میدادند. آن وقتها با ده تومان میشد یک گوسفند خوب خرید. الان اما با دستمزد پنج مجلس عروسی هم نمیتوان یک گوسفند خرید. البته من اصلاً به خاطر پول نمیرفتم. از خیلیها که کاسب یا ندار بودند، پول نمیگرفتم. داستانهایی مانند کوراوغلو، خستهقاسم، بهرام، غلام حیدر را دوست داشتم و در مجالس عروسی قدیم نقل میکردم. بیش از ۷۵ داستان میدانستم. بعضی داستانها را سی سال است که نقل نکردهام. حالا خیلی از آنها را فراموش کردهام.» عاشیق یارمحمد ۶ پسر و ۹ دختر دارد. «با نوهها و نتیجهها در مجموع ۲۷۸ نفر هستیم. حالا دیگر همهی آنها در اطراف تهران ساکنند.» از فرزندان و نوههای عاشیق یارمحمد جز دو نفرشان کسی سراغ عاشیقی نرفتهاست.«فرزندم عاشق ذوالفقار بسیار در عاشیقی ماهر است. فرزند دیگرم پرویز نیز عاشیقی میداند اما به مجالس نمیرود. خود من هم چند سالی است که دیگر به مجالس نمیروم. تنها اگر دوست یا آشنایی از من بخواهد، در خلوت برایش ساز میزنم. این روزها موسیقیهای بیمحتوا ذائقهی جوانها را خراب کردهاست. کسی علاقه به شنیدن سخن خوب و داستانهای پندآموز ندارد. از طرفی پیری و سالمندی نیز گریبانم را گرفته است.
داد ایلهرم قوجالیــغین الیـــندن
دولاشیر آغزیمدا دیل سوزه باخمیر
گئچهن گونلریــمی یادا سالانــدا
گلیر گوزلریمنن سئـل سوزه باخمیر
گوزومون قاباقی دومــــانه دوندو
عومور گلدی گئچدی، زامانه دوندو
منیم الیف قدیم کمـــــانه دوندو
یئردهن دوراممیرام بئل سوزه باخمیر
عاشیق ممد! فلک سنـن کـهسـهجهک
قوهوم قارداش هامی سنن کوسهجهک
غذانی ییــیهنده الیــن اســهجهک
اوندا گورهرسن کی ال سوزه باخمیر
ترجمه اشعار:
(از دست پیری فریاد میکنم
زبانم در دهانم پیچ و تاب میخورد و گوش به فرمان نیست
وقتی خاطرات روزهای گذشتهام را به یاد میآورم
سیل اشک از چشمانم جاری میشود و گوش به فرمان نیست
مقابل چشمانم را مه گرفت
عمرم گذشت و زمانه عوض شد
قد همچون الف من به کمان تبدیل شد
حالا نمیتوانم از جایم بلند شوم چون کمرم گوش به فرمان نیست
عاشیق محمد! فلک از تو خواهد برید
خویشاوندان و برادران همه با تو قهر خواهند کرد
وقتی غذا میخوری دستت خواهد لرزید
آن موقع خواهی دید که دستت هم گوش به فرمان نیست)
نام عاشیق یارمحمد برای ثبت به عنوان مفاخر زنده بشری ایران به یونسکو فرستاده شده تا نوای داستان ها و ساز قوپوز این هنرمند ارزشمند به گوش دنیا برسد. او داستانهای کهن بسیاری را از حفظ داشته و در مجالس مختلف نقل میکرده است. « اگر حرفها و صحبتها و شعرهایی را که من از بر دارم بنویسند، در صد کتاب هم جا نمیشود. این یک موهبت از جانب خداست.»
عاشیق یارمحمد بیشتر تحت تأثیر عاشیقهای ارومیه و ترکیه است تا عاشیقهای تبریز و جمهوری آذربایجان.
«مقامهایی را که من بلد هستم خیلی از بالابانچیهای این منطقه بلد نیستند و به همین دلیل نمیتوانند با من همراهی کنند.»
عاشیق یارمحمد به جز تفاوت در سبک اجرا و اشعار و نغمهها دو تفاوت مهم با عاشیقهای تبریز و جمهوری آذربایجان دارد. یکی اینکه در مجالس بیشتر به صورت تکساز داستانسرایی میکند و به ندرت مثل عاشیقهای تبریز با ساز بالابان یا قاوال همراهی میکند. دیگر اینکه هنگام داستانسرایی علاقهای به پوشیدن لباس یا کلاه مخصوص ندارد. دوست دارد از جنس مردم باشد و مثل آنها لباس بپوشد. سبکی که بیشتر بین عاشیقهای ارومیه رواج دارد و عاشیق یارمحمد هم آن را از اولین استادش عاشیق فیروز آموخته است.
زندگی عاشیق یارمحمد از زاویهی دیگری نیز قابل توجه است. وی به گفتهی خودش پنجاه و یک سال است که در حوالی روزهای پایان بهار و آغاز تابستان آیینی را در روستای باغلوجه برگزار میکند که در نوع خود بینظیر است. مراسم باشکوه تعزیهای که هر ساله هزاران نفر آن را به نظاره مینشینند. از ویژگیهای خاص این مراسم آن است که عدهی کثیری را از بیش از ۱۰ استان در منطقهی شمالغرب ایران و حتی استانهای جنوبی و مرکزی که دلدادهی تعزیه و مکتب عاشورا هستند و با زبان ترکی آشنایی دارند، دور هم جمع میکند. این مراسم از ابتدای روز آغاز میشود و تا قبل از اذان ظهر ادامه مییابد. در پایان مراسم عاشیق یارمحمد و پسرانش از همهی مهمانها به صرف ناهار پذیرایی میکنند. این آیین به اندازهای جذاب و باشکوه برگزار میشود که کسانی که فقط یکبار موفق به شرکت در آن شوند، به طرفداران دائمیاش بدل میشوند. متولی برگزاری این مراسمِ تعزیه یک عالم دینی، یک تعزیهخوان یا یک مداح اهل بیت نیست، بلکه یک عاشیق است؛ عاشیق یارمحمد. چه بسا بخشی از جذابیتهای این مراسم همین پارادوکس ظاهری است. عاشیقهای آذربایجان در طول قرون گذشته همواره در اعیاد، جشنها، مجالس عروسی در کنار مردم شادی کردهاند و شادی بخشیدهاند و با مدد از سخنان شیرین بزرگان و همراهی نغمههای روحبخش سازشان احساس شادمانهی مردم را به نمایش درآوردهاند. اینکه یک عاشیق از همان آغاز فعالیت عاشیقیاش هر ساله برای سوگواری شهدای کربلا، مراسم تعزیه برگزار کند برای بسیاری جالب توجه است. همین امر نشان میدهد برخلاف تصور تودهای از افراد ناآگاه، مسلک عاشیقی، بسیار مقدس و والاست و به تعبیر خود عاشیق یارمحمد «عاشیق، باید عارف باشد.»
بیشتر بخوانید
توجه داشته باشید که
• دیدگاهها پس از تایید منتشر میشوند
• نظرات حاوی تهمت، توهین و کلمات زننده منتشر نمیشود
• نظراتی که به زبان فارسی نوشته شده امکان انتشار خواهند داشت